طی کرده به این شوق دلم مرحله ها را
تا با تــــو فرامــوش کنـد مشغله هــــا را
با پای برهنه چه کند از سفر عشق
سوغات نیاورده بجز آبلــه هـــــــا را
غمگین مشو از مسئله ی دوری و بگذار
پاسخ بدهد عشق همــــه مسئله ها را
یادم برود سلسله ی موت ؟ که دیده است
تاریــــــــــخ فراموش کنـد سلسله هــــا را
تــا از شب چشمان درشتت خبر آرند
شب تا به سحر منتظرم چلچله ها را
چون لنجِ به گل مانده ی غم منتظرم تا
آتش بکشد هـــــرم تنت اسکلـــه ها را
تو دزد ِ دلی ، خنجر ابروت گواه است
بگذار بــــه حال خودشان قافله ها را
با دُرد دو چشمت همه شب مست برقصم
اجری بنویسند اگــر هرولــــــه هـــــــا را
تا حوصله ات سر نرود نامه به نامه
دربین غزلـــــهام نوشتم گله ها را
از گیس بلندت گلــه کردن شده کارم
هرچند که سر برده دگر حوصله ها را
تا شاعر خوبی شوم ای کاش خداوند
روزی دو برابر بکند فاصـــــله هـــــا را
-------------------------------------------------